-
خداحافظی شبکه من و تو
11 بهمن 1402 16:42
یکی از محبوبترین شبکه های متفاوت ماهوارهای من و تو است. البته بخش الیت جامعه شاید خیلی بخشهای آن را قبول نداشته باشند. ولی به نظرم شبکه من و تو بخش بزرگی از تعریف رسانه به معنی سرگرم کنندگی و آگاهی بخشی اش را انجام داده است. البته این نوع شبکه ها سناریوهای سیاسی مشخصی مثل پیگیری جانشینی رضا پهلوی به عنوان بازماندهی...
-
چطور بفهمیم یک خاطره مناسب نوشتن یک داستان هست یا نه ؟
30 دی 1402 14:07
1. بررسی خاطراتتان و انتخاب یک خاطره مناسب برای نوشتن یک داستان میتواند یک فرایند شخصی و خلاقانه باشد. در زیر، چند مرحله را برای بررسی و ارزیابی خاطراتتان به عنوان مواد اولیه برای داستاننویسی معرفی میکنم: 2. انتخاب خاطره: ابتدا، یک خاطره را انتخاب کنید که برایتان مهم و جالب است. میتوانید بین خاطرات کودکی، تجربیات خاص...
-
بهترین جمله های آثار ادبیات داستانی دنیا
30 دی 1402 00:44
1. "این بهترین زمانها بود، این بدترین زمانها بود." - داستان دو شهر، چارلز دیکنز 2. "تمام خانوادههای خوشبخت به یک شکل هستند؛ اما هر خانواده ناخوشبختی به روش خودش ناخوشبخت است." - آنا کارنینا، لئو تولستوی 3. "این حقیقتی است که همه مردان مجرد با داشتن ثروتی خوب، به دنبال یافتن همسری هستند."...
-
روانشناسی مقابله ای چیست ؟
30 دی 1402 00:33
روانشناسی مقابله ای از سالهای 1970 در آمریکا و بقیه ی جاهای دنیا به وجود آمد. اصول و مفاهیم کلیدی روانشناسی مقابله ای شامل موارد زیر میشوند: 2. استرس و تنش: مقابله ای راهبردی است که افراد برای کاهش تأثیرات منفی استرس و تنشهای روزمره خود استفاده میکنند. 3. مدلهای مقابله: مدلهای مختلفی برای توصیف روندهای روانی مقابله...
-
نظر ژان ژاک روسو درباره تنبیه کودک
30 دی 1402 00:28
ژان ژاک روسو جزو اولین افرادی بود که به اثرات سوء تنبیه در کودکان پی برد. 1. تنبیه جسورانه و سخت میتواند اثرات منفی بر رشد و توسعه کودکان داشته باشد. 2. به جای تنبیه، باید محیطی را فراهم کنیم که کودکان بتوانند از خطاهای خود یاد بگیرند. 3. کودکان باید به طور طبیعی و با استفاده از تجربههای خود یاد بگیرند. 4. تنبیه باید...
-
46 توصیه اخلاقی از دید شوپنهاور فیلسوف زشت و تند مزاج
30 دی 1402 00:16
گفتم شوپنهاور زشت و تند مزاج ولی این یک عبارت کاملا عامیانه در توصیف این مرد بزرگ است. گاهی اوقات آدمیزاد با وجود چنین هاله هایی بهتر و عمیق تر میتواند فکر کند و در حقیقت فلسفی زندگی کند. نه مثل هنر پیشه های ما که باسن مبارک را روی مبل خانه شان کمتر میگذارند. نویسنده ها و چیز نویس ها یعنی روزنامه نگارهای عزیز هم جای...
-
آنا خسته است- یادداشتهای فئودور داستایوفسکی (داستان یوسفی )
7 اردیبهشت 1400 18:15
آنا تمام غرغری است. دربارهی همه چیز غر میزند. طوری است که انگار با این کلمات و فحش و فضیحت آدم را جارو میکند و از خانه بیرون میاندازد. میگوید اگر به همان دهاتی اطراف کروشما شوهر کرده بودم الان کلی قواره زمین ریز و درشت پشت قبالهام بود که فقط باید میرفتم از آن بالاها با بالگرد، انعکاس آیینهای آب تویش را...
-
شبکه من و تو تونل زمان آب گرفته
25 فروردین 1400 10:30
1- یک صلح و صفا و بی خبریای توی فیلمهای فارسی قدیمی هست که فقط آرامش قبل از طوفان است. هر بار که منو و تو چنین تونلهایی از زمان میگذارد حس میکنم تونل را آب گرفته و آن بخش را لولو برده است. حتی اگر بروس لی مرحوم هم زنده شود فقط به این فکر میکند که یک برند شلوار لی راه بیاندازد تا تویش جفتک بیاندازد و پول در بیاورد....
-
ماجرای آن رجب ترکیه که ما ایرانیها از چاه به چاله پناه می بریم
22 فروردین 1400 10:20
رجب طیب اردوغان با خودش گفت: باید یک کاری بکنم. الان اجنه از من بیشتر فعالیت میکنند. دستور داد قهوه ترک برایش بیاورند. اینطوری بود که به فکر کودتا افتاد. گفت: یک روز گشاد بازی، باعث میشود تمام مخالفها از خاک سر برآورند و بعد من و سربازهام مثل سیلاب میریزیمشان توی دریای سیاه. مشاور رجب گفت: دریای سرخ عالیجناب. رجب...
-
داستان فروشندهی تقلبی که مروارید داشت
16 فروردین 1400 16:05
همه جور مرواریدی داشت. از ریز تا درشت. انواع گردن بند، سینه ریز، دستنبند، پابند و هر بند و ریز دیگر که فکرش را بکنید بساط کرده بود اول پاساژ. گفتم: خانوم اینا همش تقلبیه. یکهو زد زیر گریه. بین هق هق هایش گفت: راست میگی آقا. به هر حال عیالوارم باید بفروشم. گفتم: بفروش. من کارهای نیستم. گفت: نه دیگه آقا الان گفتی...
-
شباهتهای سریال دراکولای مدیری و آدمهای معمولی رامبد جوان
13 فروردین 1400 19:39
سریال دراکولای مدیری واقعا افتضاح و تکراری و غیر قابل تعقیب است. داستان تکراری اینکه مدیری سرمایه دارها و تازه به دوران رسیده ها را قبول ندارد ولی خودش هم از این تیپ آدمهاست و شاید خبر ندارد. کلسیون ماشین و ساعت و اسنوکر بازی متعلق به طبقهی متوسط نیست. به خودش مربوط است ولی رامبد جوان هم دچار همین گرفتاری تکراری در...
-
جزئیات قرار داد 25 ساله ایران و چین- نفت حمل و نقل و نیروی نظامی
13 فروردین 1400 03:18
گامهای ابتدایی قرار داد ایران و چین سال 2016 قبل از تحریم های آمریکا علیه ایران مصوب شده است. در بخش کنونی قرارداد، جنبه های نظامی به این قرارداد بین ایران و چین و روسیه اضافه شده است. 40 روز دیگر بقیهی قرارداد تصویب میشه. 5 دوره ی 5 ساله داره. سه بخش اصلی دارد. نفت و گاز. گسترش و بازسازی حمل و نقل ایران. حضور نظامی...
-
تفاوتها ی شخصیت نور الدین در سریال نون خ و نقی معمولی در سریال پایتخت
12 فروردین 1400 11:41
نورالدین یعنی سعید آقاخانی یک کرد بی تعصب به قومیت خویش است همانطور که نقی معمولی حتی منتقد مازندران هم هست و در مجموع هر دو بی تعصب به قومیت خویش طراحی شدهاند. نورالدین فرصت طلب نیست. دست روزگار پای او را به ماجراها باز میکند چون قلب بزرگی دارد و همه ی اهالی بهش مراجعه میکنند. نقی معمولی اسم پهلوان را یدک میکشد...
-
ما آرامیم. شما چطورید؟
11 فروردین 1400 19:28
ما هر کداممان یک گوشهای مشغول کاری هستیم. یکی دارد طرح میزند بعد بعضیها را مثل دراگونهای کلش، یک مرحله میبرد جلوتر. یکی سریال جدید آمریکایی و تازه هارد به هارد شده میبیند. مستندها را من مثل پیرمردهایی که هنوز به سن راز بقا نرسیدهاند میبینم. آن یکی کنکاشی بر جدیدترین شخصیتهای سینمایی دنیا دارد و فرق ندارد که...
-
با سر و صدای همسایه چه کنیم؟ سر و صدا عاملی توان فرسا
11 فروردین 1400 19:22
من به سر و صدا حساس هستم ولی زنم همیشه میگوید: وا؟ مردم نباید زندگی بکنند. برای همین قانع میشوم و میگویم. خوب حالا طرف پاسی از شب را باید میز و صندلی و مبل جابجا کند چون بخشی از زندگی است. اینکه دارد مهمانهایش را یک ساعتی، هر ساعتی از شبانه روز کیش میدهد تا بروند به لانهشان هم بخشی از زندگی است. خدا حافظی و ابراز...
-
آزاده نامداری خانومی که تو باشی
9 فروردین 1400 22:55
گاهی وقتها جرات نوشتن ندارم. وقتی توی شبکههای اجتماعی میگردم، زرد میشوم. زرد میشویم. زردک برای سوی چشمهای ما خوب است. یادم میرود. دست انداختن این و آن را کنار میگذارم. همین آزاده نامداری که به این جوانی مرد، یادم هست چقدر بد و بیراه نوشتم. آزاده نامداری که مرد انگار ما مردیم. نسل ما یکی دوتا مبصر خوشتیپ و موجه...
-
مزخرفات و تفریحات - خشت آدمی چیست؟
6 فروردین 1400 00:42
آدمیزاد دایره المعارف مزخرفات و تفریحات است. همهاش از آب و سرگرمی تشکیل شده است. آیندهای که خودش را با آن سرگرم میکند. این آینده اینقدر توی آن آب خیس خورده است که تمام هویتش را بی تفکیک توی خودش را دارد. آیندهای که از روز اول شق و رد و ترد و شکننده به نظر میرسید، روزی از میانسالی، نرم و منعطف میتواند مثل ماه...
-
ترفندهای جذابیت در مدیریت – چطور خواستنی باشیم؟ -به سخنان گفته شده اهمیت بدهید
5 فروردین 1400 00:07
به سخنان گفته شده اهمیت بدهید وقتی تصمیم گرفتم به حرفهای گفته شده اهمیت بدهم نزدیک یکی از مهمترین تصمیمات شرکت بودیم. قرار بود جای شرکت را عوض کنیم چون صاحب ملک اینطور خواسته بود. بخشی از نظرات سمت غرب تهران بود برخی دیگر نزدیک به شرق تهران بودند. یکی دو نفر هم بدون تعارف و رودربایستی گفته بودند: ما بچهی بالاییم چرا...
-
18 ترفند ساده که به افزایش محبوبیت شما کمک میکند- قسمت اول
2 فروردین 1400 21:41
خوب در ابتدا خیلی ساده نبود ولی هر ساده نبودی منجر به این نخواهد شد که ساده بشود. بدتر و سخت تر شد. توصیه به محبوبیت باعث شد همه چیز مصنوعی بشود. روز اولی که مدیر شدم هر لحظه میرفتم توی دستشویی و یا اتاق جلسات و روی موبایلم این 18 توصیه برای افزایش محبوبیت را میخواندم. برقراری تماس چشمی این موضوع باعث شد دقیقا بعد...
-
داستان کوتاه ابومسلم خراسانی غزال تیز پای ایرانی
2 فروردین 1400 11:53
روزی شاگرد معماری رفته بود به آرایشگاه زیبا. آنجا مردی در حال اصلاح شدن و مردی در حال اصلاح کردن بودند. مردی که اصلاح میکرد مهم نبود چون برخواسته از تودهی جامعه بود ولی چشمتان روز بد نبیند مردی که اصلاح میشد، به نظر میرسید خودش اصلاح کننده باشد. شاگرد معمار سر صحبت را با مرد سلمانی باز کرد و گفت: دیگه خسته شدم. هر...
-
داستان کوتاه ادیسون
29 اسفند 1399 16:52
یکی از زمستانهای سرد آمریکا توماسن آلوا ادیسون که پیر مرد پولداری بود تبریکات عید زیادی دریافت میکرد به همین دلیل کلافه بود و نمیتوانست با آن همه دوست در قالب – قربون بند کیفتم- که هر کدام به نوعی التماس دعا داشتند چه کار کند. یک شب بعد از اینکه از دعای کمیل بر میگشت یکی از پیرمردهای همراهش گفت: ادی چرا ناراحتی؟ -...
-
داستان کوتاه ارتباط قلبی
29 اسفند 1399 16:40
در دوران گذشته کلی حیوان بر اثر سرما یخ زدند و مردند به جز خارپشتها. چون یک داستان معروف وجود دارد که میگوید اولین قومی از حیوانات که پشت خار و مادر همدیگر صفحه میگذاشتند همین خار پشتها بودند. یک مدت خداوند ایشان را تبعید کرده بود به موجوداتی که برای کلیهی موجودات جنگل، خار جمع کنند ولی افاقه نکرد و این گروه از...
-
داستان عموجان قبل از عید امسال
29 اسفند 1399 12:48
عموجان شده بود موی دماغ ما. دیگر مهم نبود که شب لامپی را خاموش کند و یا صدای موسیقی نباشد، تا راحت بخوابد. حالا بهتر نشده بود، بدتر شده بود. به بوی ماندهی ماکارونی گیر میداد. خودش یا غذا نمیخورد و یا خوردنش جوجه و کوبیده بود. اینطوری موقع خواب آنقدر راحت میرفت آن دنیا که از دهان نیمه بازش میشد هفت پادشاه را آورد...
-
تبریک سال نو با مثبت اندیشی بی حساب 1400
28 اسفند 1399 15:51
پدر بزرگ گفت: پدر جان تو که دستت به نوشتن آشناست یه دو خط هم از سال جدید بنویس. خوبیت نداره. یه تبریکی بگو. گفتم چشم و اینطوری شد: ما همین مایی که میبینید یک جوری مثل زیتونهای بی شخم، تنگ هم چپیدهایم توی یک صفحهی مجازی. مثل اموات یکی میرسد و فاتحهای میخواند و یا فقط آب دهانش را قورت میدهد و رد میشود چون خود...
-
چرا دکتر انوشه را تعیقب نمیکنم.
28 اسفند 1399 12:11
چند تا چیز است که باید با شما خوبان در میان بگذارم. 1- دکتر انوشه و آدمهای مثل ایشان، خیلی خشک و سرد هستند. زندگی بدون شوخی و طنز اصلا لایق نبودن است. حتما چارلی چاپلین توی نامههایش به دخترش چنین چیزهایی را گفته بود. البته اینجا باید یک واقعیت تاریخی را بگویم. چارلی چون مدتی با دخترش قهر بود نامه ها سر طاقچه میگذاشت...
-
تنوع فرهنگی یا توهم فرهنگی ؟
28 اسفند 1399 12:09
گاهی وقتها مجریهای تلویزیونی حسب اینکه حقوق خودشان را به موقع دریافت کنند و مثل آقای حیاتی مجبور نشوند به خاطر چندر غاز بودن بازنشستگی، تبلیغات کنند، حرفهای عجیبی میزنند. مثلا این آقای سبیل مخملی صبح به خیر ایران به عنوان سر کردهی این مجریها، دمب و دقیقه میگوید: ما ایرانیها تنوع فرهنگی بالایی داریم. کوش آقا جان...
-
شش روش کاملا کاربردی جهت نخوردن میوه توسط مردم
28 اسفند 1399 10:21
1- حسینی بای را بفرستید تا از گوجه له شده ها و خیارهای پلاسیده، سیبهای گوشهی جعبهها مانده گزارش تهیه کند: آقا اینا میوهی امساله؟ - بعله. – پس چرا اینطوری پوسیده و کپک زده ؟ - ته بار بوده فشار اومده بهش. حسینی بای: پس بهتر نیست ما یه مدت میوه مصرف نکنیم؟ 2- میلاد حاتمی را جلوی دوربین ببریم و ازش سوال کنیم: - خوب....
-
دعای باب راس - لذت نقاشی- در پیشگاه الهی
28 اسفند 1399 01:21
باب راس از خداوند میخواست که او را بیشتر از این مسخره نکند. باب به خداوند گفت مرا در قلب بی وفایی دنیا قرار بده. خداوند گفت: آری. ولی از نسخهی قبلی خود پیش از اینکه انسان باشی راضی نبودی؟ باب گفت: نه. واقعا همه مثل سگ باهام برخورد میکردند. من هم دل نداشتم حتی یک لحظه هم از اربابم دل بکنم. باز هم به خواستههای او تن...
-
آلمان: کشور بدون گاو کشور بدون طبیب است!
28 اسفند 1399 01:17
این قدر که آلمانها به زیر ساختشان با خوردن لبنیات اهمیت میدهند، ما دنبال معنویات بودیم. یعنی درست همان موقع جملهای شبیه این را روی دیوار مردم، مینوشتند. آن موقع هم طوری نبود که کسی برای نوشتن یک جمله از کسی اجازه بگیرد. با سلیقهی شخصی خودشان مینوشتند و صد البته مردم ما هم اهل نوشتن روی دیوار بودند. مثلا - لعنت بر...
-
شطرنج با ناپلئون بناپارت: اینقدر شکست خوردم تا دادم!
28 اسفند 1399 01:16
من مثل هر کسی هر روز ویار چیز خاصی میگرفتم. یک روز روح شطرنج از میان بناهای زیبای ماهاراجههای هندی پرواز کرد و اینجای زمین در من حلول کرد. من هم رفتم یک شطرنج سادهی قابل حمل و نقل خریدم که با خودم اینجا و آنجا ببرم تا بازی کنند. روز اول امید آمد خانهمان. همینطوری بهش پیشنهاد کردم تا بیاید بازی کنیم. بعد از اینکه...
-
جمله تشکر از تومان و ریال برای عرض خسته نباشید.
28 اسفند 1399 01:14
میخواستم از هزار تومنی و دوهزار تومنی تشکر کنم، چون باهاش میشد نان خرید ولی حالا مثل اینکه اوضاع عوض شده است. ما توی صف نانوایی داشتیم از کلافگی میمردیم که طرف آمد. یک نگاه به ما کرد. یک نگاه به ردیف نانهای کنجد زده کرد و بعد گفت: من یه دونه کنجد زده میخوام. بعد دوباره به ما نگاه کرد و دلش رضا نداد برای همین ادامه...
-
دستی دستی کسی را ترک نکنید!
28 اسفند 1399 01:13
آدم با هر کسی بخواهد میتواند حرف بزند. بلند البته نه زیاد. آهسته و شمرده. میتواند لبخند هم داشته باشد، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. اما در بین تمام آدمها، هیچ کس مجاز نیست که با خودش حرف بزند. آهسته و شمرده یا بلند بلند بعد بچرخد و راه بیفتد از آن طرف برود، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. آدمی نمیتواند دستی دستی کسی...
-
بیمه ایران به عنوان یک شرکت دولتی
28 اسفند 1399 01:10
همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک و خصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتیای هستند که اینطوری باشند: وقتی داشت عید میشد کلی اتفاقهای قابل توجه افتاد. مثلا یک تومان واریز کردند تا فقط معلوم شود طعم ملی شدن صنعت نفت چه طور است. تمامی هتلها به جز جزایر مارماریس، 75 درصد تخفیف دارند. بعد یکی آمد...
-
یوم الله 13 آبان چه روزی است؟
28 اسفند 1399 01:08
Usa مخفف uoum ollahe sizdahe aban میتواند برای تمام بچه مدرسهایهایی که از این طرف صف میآمدند و از آن طرف در میرفتند، مهم باشد. یک تعطیلی گرانبها وسط روز. مثلا همین خانمی که از دیوار سفارت بالا رفت و آنجا مشغول نوشتن خاطراتش شد، چون سفارت، حیاط قشنگی داشت و جان میداد برای قدم زدن خانم و نوشتن این خاطرهها. ولی...
-
آیا شرکت جای حرفهای خاله زنکی است؟
28 اسفند 1399 01:07
همکار عزیز ما گفت: دختر خوشگله، بالاخره شوهر پیدا کرد. آن یکی گفت: خدا رو شکر. همکار عزیزما گفت: خدا رو شکر چی؟ الان شده یک عروس جدی که باشاه هم فالوده نمیخوره. - باشه ولی در عوضش دیگه کاری به کار کسی نداره. - نه بابا. هر دقیقه داره با تلفن هی عزیزم عزیزم میگه. میگم محمد طاها تو که قدت بلنده بیا این زونکنهای بالای...
-
داستان مادر بزرگ آدرس دان
28 اسفند 1399 01:06
زنگ زدم گفتم شرکت فلان؟ خیلی گرم گفتند: بفرمایید. گفتم ببخشید آدرستون همینه که توی سایتتون هست؟ خانومه گفت: بله قربان. امروز تشریف میارین؟ برای نمایندگی فروش؟ گفتم: نه. بیشتر نگفتم چون داشتم عصرانه میلمباندم. گفت: آهان مشتری هستید؟ گفتم: نه خانم. خلاصه اینقدر پرسید تا اصلا نفهمیدم چطوری نجویده قورت دادم و گفتم: خانم...
-
قضا و بلای روزانه در برخورد با شرکت ملی گاز ایران
28 اسفند 1399 01:04
امروز از خانه که خارج شدم یک جوانی کنار حجلهی جوان ناکامی توی کوچه داشت صلوات میفرستاد و استغفار میکرد. چند قدم بعد یک پیر زن داشت با تسبیح استغفار میکرد و میرفت. به نظرم رسید که چند قدم دیگر به طور قطع جنازه ای نیمه سوخته توی جوی آب افتاده و یا قرار است پیانوی بزرگی از آن بالا بیفتد توی کوچه. البته افتادن پیانو...
-
داستان لطفا کفش ملی بپوش
28 اسفند 1399 01:03
ما توی شرکت کم کم تبدیل به چهل دزد بغداد شدیم. یعنی اینقدر زیاد شدیم که آسانسور جواب نمیداد. درش که باز نمیشد مجبور شدیم همه با هم بگوییم: سسمی بازشو. بعد هر کدام از مدیر تیمها میآمدند یک رمزی را آرام دم در آسانسور میگفتند تا اول صبحی از وحشت این رفت و آمد و این صف طولانی رسیدن به میز، رهایی یابند. اینطوری هم...
-
داستان یک روز بی آپشن : خرید کامپیوتر
28 اسفند 1399 00:58
پدر وقتی کامپیوتر خرید مثل معلمها آمد بالاسرش تا ما درست استفاده کنیم. گفت: این را قسطی خریدم و اگر درست استفاده نکنیم خیلی راحت پسش میدهم. گفتم: یعنی چطوری؟ پدر گفت: یعنی اینکه باید ازش استفادهی مفید ببریم. خواهرم گفت: خوب ما هر کار با کامپیوتر بکنیم مفیده. ولی پدر طوری نگاه کرد که انگار مفید نبود. بعد گفت: اول...
-
فرهنگ غذایی در شرکت ما و شرکت آنها
28 اسفند 1399 00:53
یک شرکت دولتی هست نزدیک ما که البته بوی غذایش همیشه همراه ما هست. یک تیم آشپز ژاپونی در طبقهی دوم فقط غذای معاونین را ردیف میکند چون اعتقاد عمده بر این است که ژاپنیها و معاونها عمر بالایی دارند. طبقهی هفت آشپزهای ایتالیایی برای مدیران فست فود درست میکنند. البته اصلا به این دلیل که فست فود خورها و مدیران عمر کوتاهی...
-
عاقبت به خیری در فوتبال برگ گرد
28 اسفند 1399 00:38
چند روز پیش امیر مهدی ژوله را دیدم گفتم: آقا شما اخیرا کاری کردی؟ گفت: نه چطور؟ البته ما همیشه درحال کاریم. چه کاری؟ گفتم: این روش بچهی برادر خانومم هست که یک سوال پلیسی اینطوری رو مطرح میکنه #آرین_جون . حالا واقعا با شهرداری تهران همکاری میکنی؟ وزارت خارجه؟ سازمان صنایع سبک و سنگین؟ امیر مهدی ژوله گفت: نه راستش...
-
از چیزی که به خودتان میمالید راضی هستید؟
28 اسفند 1399 00:37
خیلیها تنها سکویی که در زندگی رفتهاند رویش، همانا فقط سکوی مترو است، آیا چنین افرادی طفیلی جامعه هستند؟ آیا اگر خداوند دورهی فرستادن پیامبران را تکمیل نکرده بود از یک آدم کاملا معمولی دعوت نمیکرد بیاید توی دار و دستهاش؟ یا مثلا میگفت: ویدئوی کارتو بفرست به این آدرس ببینمت به درد نبوت میخوری یا نه؟ اصلا چه جور...
-
سوپرمارکت بدون سارق، سوپر مارکت بدون دوا و درمان است!
28 اسفند 1399 00:35
یک مدتی مثل همه مجبور شدم کار دانشجویی بکنم. برای همین رفتم توی سوپری محل مشغول شدم. اینقدر از سوپری سرقت شد که اولش مدیر سوپر مارکت فکر میکرد چه نابغهای هستم که دایم سرم توی کتاب است. بعد معلوم شد توی رو دربایستی با بچه محلها همهاشان پشت دخل تشریف دارند. هر روز یکی می آمد به بهانهای خودش را به پشت دخل میرساند:...
-
حکایت شیخ پالان دوز و باخت استراتژیک
28 اسفند 1399 00:34
ننه سرما هم به جهت کمتر کردن مصرف سوخت خودش را به جان بقیهی افراد انداخته بود گفت: من دیگه هشتم نهم بهمن میرم. همه گفتند مگر میشود زمستان را بدون ننه سرما سپری کرد؟ خلاصه گفتند حالا تازه هشتم نهم آذر است ننه جان. به هر حال شیخ پالان دوز خیلی دانا بود برای همین ما در همین جا ننه سرما را در تنهایی ابدی خودش تنها...
-
شعله های آفتاب در فصل مدرسه
28 اسفند 1399 00:33
پدر گل باز حرفهای است یعنی طوری طرحهای خلاقانه برای همان باغچهاش صادر میکند که به اندازهی یک باغ پر و پیمان عواید دارد. اولین کاری که کرد این بود که شروع کرد به در آوردن موزاییکهای کف حیاط. بدون قلم، با چکش و یک پیچ گوشتی که قبلترها درخیارشورهای حلبی را باهاش باز میکرد، افتاد به جان حیاط. این کار یکی دو روز طول...
-
داستان صدف بیوتی بدون چتر و باران
28 اسفند 1399 00:32
نمیدانم چطور شد دستم خورد یا چی که مرغ مینای داداشم از قفسش پرید و رفت. اینطوری معلوم شد چقدر زورگو است. برای یک مرغ مینای صد گرمی سیاه سوخته، دیگر مرا همراه خودش سر تمرین فوتبال نبرد. بابا آمد گفت: پسر تو رفتی بهش دون دادی؟ گفتم: نه بابا. من اصلا با مینا کاری نداشتم. بابا گفت: خوب برادرت همیشه قفس رو تمیز میکنه....
-
داستان دامادی که مفید بود
28 اسفند 1399 00:31
قدیمها تزیین سفره عقد ساده نبود. خود داماد اولین قدم در راه غلامیاش این بود که باید حس مفید بودن را به خانوادهی دختر منتقل میکرد. اما من داشتم کنکور میدادم که یکی از بستگان از خواستگاری تا عقدش را خانهی ما برگزار کرده بود. شبیه جام جهانی بود. آن موقع تست زدن هم آموزشگاهی نبود. یک امر خانوادگی به حساب میآمد. مثل...
-
کتاب خواندن عاقبت ندارد!
28 اسفند 1399 00:31
میگویند اگر کتابها را نخوانید در آن دنیا ازتان شاکی میشوند. تصور کنید شخصی که به جای مو توی سرش برگهای کاغذی دارد بهتان نزدیک میشود. چون او را نخواندهاید حسابی عصبانی است برگههاتقریبا سیخ شدهاند ولی شما باید باهاش حرف بزنید هزارتا دلیل عجیب و غریب و حتی بیماری پدر بزرگتان را بیاورید که خردههای کاغذ و اصلا بوی...
-
داستانک رقعی یا رحلی مساله این است
28 اسفند 1399 00:30
وقتی آمد از در کفشداری رد بشود سرش گیج رفت. نایلونش پاره شد و چند تا مفاتیح و قرآن ازش افتاد پایین. خادم مسجد دوید و آمد مچ دستش را چسبید و داد زد. حاج رضا. حاج رضا. یکهو چند نفر از در مسجد آمدند بیرون. توی کفش داری جا نبود. وقتی دستگیر شد خادم مسجد گفت: ما گفتیم برای مسجد دوربین مدار بسته بذاریم حاجی. حاج آقا گفت:...
-
بخشی از خاطرات مختار بدون سقف
28 اسفند 1399 00:28
من باید افکار پوسیده را درست کنم. نباید اجازه داد آدمها دستی دستی به جهنم بروند. رفته ام سلمانی یا همان پیرایشگاه که پارسی گوها بیشتر استفاده میکنند. برای استاد سلمانی دارم میگویم: ببین اوضاع دختر و پسرها چطوری شده؟ ببین خانوادههاشون ولشون کردن اصلا نمیشه جایی نشست و چیز ناجوری ندید. استاد سلمانی بد اخلاق است. پیر...