آیا نهضت شلوارک ادامه ی راه نهضت کوله پشتی است که ولگردهای دار و دسته دارما به سرکردگی جک کرواک راه انداخته اند است؟
شلوارک برایم شاید یکی از مهمترین دلیلهای مهاجرت از ایران باشد. به همین دلیل هم تا به حال مهاجرت نکردهام
اما این روزها به نظر میرسد پوشیدن شلوارک توسط هنرمند نامدار، پیمان قاسم خانی که در هیاتی به سرپرستی جواد هاشمی- شهید زندهی سینمای ایران- و به نظر با هزینهی شخصی ایشان رفته است سفر تا پشت و پناه تیم فوتبال ایران باشد، بیش از حد داغ شده و مانند این های و هوی ما وقتی توی تونلهای جاده چالوس سفر میکنیم و ممکن است از سر خستگی داد بزنیم، بازتاب پیدا کرده است. اما اعتراض عدهای که بیت المال و سفر و شلوارک وچراهایی بی پایان که سیم خارداری اساسی دور و بر شلوارک طرف درست کرده است بی پاسخ نماند و ایشان بر همان منوال اروتیک شفاهی و پاورقیاش باز هم به عنوان یک هنرمند خوش درخشید. اما تصور بنده وقتی عکس را میبینم چیست:
وقتی شریفی نیا دارد از یک خانم خوشگل گذران که احیانا جزو کاروان فرهنگی- ضد ورزشی (ابعاد شخصی ولید بن عقبه را در نظر بگیرید) میباشد، عکس میگیرد میخواهد نشان بدهد – ما میتوانیم- همان زن بارهای که به نظر میرسیم باشیم و اصلا همچین افهای خیلی هم حق و تریپش هم کاملا آرتیستیک است.
وقتی سید جواد هاشمی دارد با عدهای آدم معمولی و هنرمند، یعنی آدمهای نرمالی که به شغل شریف هنر ورزی در انواع گریپ فروت نویس، گیشه بازیگر و نوستال خوان مشغول هستند، اسپانسر شیپ میدهد، معنی واقعیاش خوردن عسل و خربزهای است که تا به حال ما فکر میکردیم اشکال دارد بعد یاد کلیپهای مختلط مایکل جسکون از کودکان جهان افتادیم و یادمان آمد اشکالش روز اول مشخص نمیشود. واقعا من به شخصه این همه هنرمند در یک قاب ندیده بودم. اما مهمترین بخش ماجرا اطلاع رسانی، عکس رسانی، پژمان رسانی و دیده بوسی با مخاطب است. کودک فعالی را تصور کنید که میرود توی کوچه و اینقدر خوش برخورد و شیطان به نظر میرسد که تقریبا با هر کسی برخورد میکند میپرسد: با من بازی میکنی؟ آخرش هپاتیک شلوارکی خواهد گرفت.
مخاطب این جور اداهای محو شونده – از برکات جام جهانی تکنولوژیک- در نهایت میشنود: ما سفر شخصی خودمان را داریم که در این ساک: حریم شخصی، هنرمند شخصی، بچه محل تیز و در عین حال ایشا الله بز بود شخصی و بد حجاب شخصی را همراه داریم. زیبایی ماجرای تناقضها آنجاست که ما سالهاست تنها ملتی در دنیا هستیم که بد حجاب داریم. یعنی در تمام 7 میلیارد جمعیت دنیا موضوع حجاب یا وجود دارد یا وجود ندارد ولی ما به شکلی کاملا شخصی، بد حجاب هستیم. بد حجابی ویژهی خانومهای محترم نیست. دم خروس ممکن است یک بار از هتل هنرمندان، بیرون بزند. بیاید برود از هنرمندهای مشترک دورهی روحانی – احمدی نژاد مانند ولید بن عقبه عبور نماید.
اما جدیترین بخش ماجرا، زمانیاست که آدم بخواهد هم از اسم هنرمند استفاده کند و هم بخواهد شخصا رفته باشد. یک جور بی اعتنایی هنری به دنیا و مافیها که حالا دستشان درد نکند خبر مارا هم دارند و شاید از طرح شلوارک یا مدل گوشی ما خوششان بیاید. اگر آمد که ما همیشه مخلص مردم خوبمون هستیم و اگر نیامد هم که این یک مسالهی شخصی است و زیاد هم دخالت کردید شاید همین را هم نپوشیدیم.
یک لطیفهی بی مزه که معلم زبان باید در کلاس رسمی مدرسه تعریف کند: دختری از پدرش میپرسد؟ do you like tea
پدر سرش را از روزنامه که در آن روزگار یک بخشی از رجولیت به نظر میرسید، بر میدارد و به دختر میگوید: no,I like after T که میشود حرف u و خلاصه اینطوری با رعایت تمام شئون معلم مربوطه موفق میشود خودش را به خیل ُsitting down comedian حاضر در مدرسههای سراسر دنیا متصل نماید.
رییس جمهور محترم هم میرود و مثل اوباما و بوش عکس خود را در حال تماشای فوتبال در خانه و با لباس استاندارد و راحت تابستانی و حتی نزدیک به ورزشی منتشر میکند. یک عکس دیگر از اوباما هم هست که دارد چیز میخواند و جلوی رویش یک میز ساده به همراه فقط سیب و خیار میبینیم که سمبل شناسهای احتمالی میتوانند آنرا احتمالا به علایق تودهوار اوباما برای مردم آمریکا مربوط کنند. اوباما البته فعالتر است. شاید جشنهای آنها مثل هالوین فانتزیتر از جشنهای سنتی ما باشند. در جشنهای سنتی ما یک روحانی باید پوشش و شانیت مناسب روحانیت را داشته باشد که دارد.حیف.
چرا وبلاگ نویس ها و یا به طور متفاوت تری نویسنده های ما، آنها که بیشتر آماتور هستند تا حرفه ای به همان معنی اصلی اش که از نوشتن پول نمی سازند، اینقدر جذابیت بالایی دارند؟
شاید برای خودم این حرفها اینطوری ردیف بشود:
1- وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی وقتی به شکل روزمره نویسی، خاطره نویسی و ممو آر (زندگی نگاری) به ذات خویش جذاب است. چیزی مثل سایه ی آدم است که اگر همراهت بیاید همش دوست داری نگاهش کنی ولی دلیلش را نمی دانی. نه ازش بیزاری و نه شیفته اش هستی ولی اگر نباشد. اگر یک روز بویی ازش نشنوی به نبودنش شک نمی کنی. به حواست شک می کنی که شاید دچار اختلال شده است.
2- به نظر اینکه آدم بعد از مهاجرت چه به سرش می آید برای همه مهم باشد. مخصوصا وقتی سری به وبلاگ ها و یا ستونهای نوشته شده توسط نویسنده-بازیگر-تئاتر-نقاش- گوینده خبر- عکس های هنرمند ایرانی در داخل می روی و جز اینکه همان بوی الرحمانی که تلویزیون می شنوی را دوباره بشنوی، خبری نیست.
3- محمود حسینی زاد می گفت: ادبیات ما در قرن 19 ام به سر می برد. من همین رنگ و بو را در سلیقه ی خیلی از دوستان وبلاگ داخلی می بینم.
این سه دلیل محکمه پسند کافی نیست تا ایرانی، همیشه جنس ایرانی مقیم خارج مصرف کند؟
دلیل های دیگری هم برای وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی و در بدری های اینطوری وجود دارد. مثلا یکی از مهم ترین هایش همین فرار از استاتوس و جملات قصار و فیض و فضل و فضولی است. آخیش که اینجا می شود از شر مهمانی بزرگ شبکه های اجتماعی راحت بود. به علاوه خیلی راحت تر ها می روند قید هر چیزی را می زنند و سه ریال آمریکایی تماشا می کنند. خداقوت زیرا که این، تنها چیز ریالی است که با ارزش محسوب می شود.
روانشناسی رنگ - روان شناسی رنگ یعنی مطالعه تاثیر رنگ بر رفتار و روحیات انسان و یا تاثیر روحیه فرد بر سلیقه او. با تست روانشناسی رنگ، فرد می تواند وضعیت روحی و ضمیر ناخودآگاه خویش بهتر را بشناسد. این تست پویا می باشد و با توجه به تغییر حالات درونی و تغییر سلیقه فرد نتایج متفاوتی دارد.
تست روانشناسی رنگ ها با انتخاب ۸ رنگ به ترتیب الویت انجام می گیرد. رنگ های مورد علاقه خود را به ترتیب انتخاب کنید. پس از انتخاب اول، انتخاب دوم را می توانید با الویت دیگر انجام دهید
http://taroot.ir/colors/
ادبیات داستانی به نظرم یتیم ترین هنرهاست. زمانی و همین حالا هم بحث ناراحت کننده ای در پیش است که چرا انتشار کتاب کاغذی اینقدر کم و رقت انگیز است. تیراژ کتاب در سال 57 واقعا در حدود 10000 و 5000 بود. آیا جمعیت کمتر شده است؟ با سواد ها کم شده اند؟ یا شاید پاسخ نجف دریابندری خالی از طنز نباشد: کتاب خوان ها مردند. حیف از این انتشار با تیراژ پایین و همه متکلم ای که قرار است اگر روزی کمیتش به کیفیت تبدیل شود، نشانه هایی هم داشته باشد.
اما وضعیت نا مناسب و بغض آور برای نویسنده ها، فقط پایین بودن تیراژ کاغذی کتاب نیست. سری به سایتهای ادبی بزنید. سایتهای شخصی و مجله های ادبی که بر روی اینترنت منتشر می شوند با اینکه اغلب رایگان هستند و کیفیت به نسبت خوبی را همراه تلاش فراوان صاحبان آنها دارند، اما باز هم جماعت را جذب نکرده اند. به عنوان نمونه رتبه ی یکی از سایتهای معروف ادبی را توی آلکسا نگاه می کنم. عجیب است. شاید در حد یکی از وبلاگهای شخصی مثل همین روزمره هایی که ما می نویسیم و حتی پایین تر باشد. یکی از این سایتها با کلمه ی کلیدی - نیم فاصله در ورد- بیشتر از ادبیات و داستان و داستان کوتاه و موارد مرتبط با محتوای سایت، نزد کاربران پیدا می شود. اینطوری تلاش حداقل دو ساله ی این نوع از سایتها که لازم نیست عناوین آنها را منتشر کنم و بر روی زخم این عزیزان نمک بپاشم، از سوی علاقه مندان نادیده گرفته می شود. سایت های ادبی بسیاری از چهره ها چه به صورت وبلاگ و چه به صورت سایتی مستقل نیز از این وضعیت برخوردار است. خواننده ی حرفه ای در خیلی از موارد به دلیل نداشتن منبع مناسبی برای در اختیار داشتن سلیقه های متنوع و بسیاری حرفهای منصفانه، هنوز نمی تواند عناوین کتاب را با سلیقه هایی مستقل از زد و بندهای نشر و غیره، به دست بیاورد. معرفی کتاب در اغلب این سایتها طوری نیست که خواننده بتواند خارج از دایره ی خاصی از کتاب - پارتی گرها، واقعا ادبیات با آن معنی که در کشورهای دیگر، دریافت می شود را بفهمند. از وضعیت رشته های دانشگاهی، استادهای ادبیات و وظیفه ای که به گردن دارند به همین سادگی گذشته ایم چون اساسا پستوی خنک کتابخانه بهتر از گفتمان حول و حوش آثار داستانی مهم و موثر در ارتقاء زندگی خواننده هاست. در چنین رویکردی است که رمق کافی برای ایجاد جریان معرفی کتاب به شکل غیر دولتی و آن چیزی که در تلویزیون به صورت فرمایشی در حال اتفاق است، را ندارد. در چنین بیابانی باید چه کار کرد و از مشکی چند قطره ای آب نوشید تا وضعیت معرفی کتاب که اولین رسالت سایتهای ادبی به عنوان بخشی از ماموریت ترویج ادبیات ناب و نجات بخش است بر عهده ی کیست؟ بارها درباره ی خرید کتاب از سوی ارشاد صحبت شده است. جایزه های ادبی در جریان است. ولی عملا 100 نفر از جان گذشته در این زمینه فقط توانسته اند دلواپسی های شخصی خود را مطرح نمایند ولی بازهم از سوی مخاطب عام، مخاطب درحال توسعه و علاقه مند به حرفه ای شدن، مورد استقبال قرار نگرفته است. ای کاش رسالت به این مهمی با تلاش بیشتری از سوی تمام آدمهای درگیر در ادبیات به مهمترین ماموریت ها و پرهیز از حاشیه های فرساینده تعلق می گرفت. ای کاش سایتهای ادبی - در خیلی از موارد- از در هم ریختگی به دور بودند و بخشهای مهمی مانند ادبیات عامه پسند، پاورقی و غیره را نیز به منظور آشنا کردن مخاطب و در دست گرفتن نبض واقعی ترویج ادبیات داستانی در بین مردم به عنوان یک هنر واقعی و حیاتی، لحاظ می نمودند.
هاینریش بل نویسنده آلمانی را که روایتهای او به دوره ی بعد از جنگ جهانی دوم، می شناسید. سبک روایی او در داستان پردازی، طنزی دائمی و زیبا دارد که مختص خود اوست. مثلا نویسنده های ایتالیایی مانند موراویا تفاوتهای اساسی با او دارند. اما نکته ی مهم نوشتن به سبک هانریش بل، همان طنز خفیفی است که در بسیاری از نوشته های او به چشم می خورد. طنزی که بر خلاف نویسنده هایی مانند رومن گاری، سلین و هر آنچه در 18 سالگی علیه دنیا خوانده اید و یا شاید نوشتید، زیاد اهل غر غر کردن نیست.
اهل تیره بافی هم نیست و به عنوان نویسنده ای استاندارد، بسیار نزدیک به سلیقه های معاصر نوشتن است. هانریش بل در مجموعه داستان کوتاه آدمهای ناباب که توسط شهلا حمزاوی ترجمه شده، سعی کرده انواع پایه و کلاسیک و البته در چهار چوب و سیاق خودش را رعایت کند. هانریش بل نویسنده ای حداکثر گرا و یا مانند خیلی از نویسنده هایی که اسم بردم، کمال گرا نیست. قطعا شما روزهای خسته کننده ای از خواندن بسیاری آثار بزرگ داشته اید و شاید هم همیشه دنبال خواندن بعضی قصه های کوچک و دلچسب بدون تلخی های زیاد بوده اید. قلم این نویسنده ی آلمانی در این کتاب، تند و مهلک نیست. به شما اطمینان می دهم با خواندن از آثار داستان کوتاه این نویسنده، تلخی رایج در مثلا ادبیات آمریکای لاتین- بورخس و فوئنتس و ... - را تجربه نمی کنید. در داستانهای هاینریش بل، فلاکت، طعم ماء الشعیر - از این بهنوش های 16 هزار تومانی و به قول سوپر مارکتی ها مخصوص بالای شهر، را دارد که تلخی دلپذیری خواهد داشت.به علاوه این مجموعه به نظر، کلی داستان وبلاگی دارد که قطعا این روزها نمونه های ایرانی اش را زیاد خواهید خواند. پناه بر خدا که این حرف تخفیف این نویسنده و یا افزایش توقعات از داستانهای وبلاگی که گاها پیشانی حمله ی مسابقه های بزرگ ادبی کشور هستند، نخواهد بود. اگر در زمینه ی خواندن داستان کوتاه نوسفر هستید حتما از یکی از مجموعه های داستان کوتاه هاینریش بل، به عنوان نمونه ای خوب و کلاسیک شروع کنید. ما را هم در جریان بگذارید.