ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
ساجده گفت: صمیمیتی که شامپو پاوه و صابون گلنار داشتند هیچ رومئو و ژولیتی با هم نداشتند.
آمنه سادات چایاش را نوشید چون دوغی توی سفره موجود نبود. بعد انگار با خودش گفت: این شامپوی پاوه چطوریه؟ یعنی بوش آدمها رو یاد شهید چمران میندازه؟
بعد خندید طوری که همه تصدیق کنند دکتر دندان ساز دهانش را با آمالگام سرویس کرده است. بعد ادامه داد: چقدر غربی؟
ساجده گفت: میگن اطراف جمکران 20 تا امام زمان تقلبی پیدا کردن. دقیقا اگر اپلیکیشن جمکران رو نصب کنید مثل تپسی نشون میده هر جا واستادین چقدر دور و برتون امام تقلبی هست.
آمنه سادات گفت: این- ایده ساخت نرم افزار در جشنواره مردمی عمار - باید باشه.
ساجده این دفعه چیزی نگفت. گذاشت ذهن تمام ملخها برای یک هجوم دسته جمعی بزرگ به مزرعه آماده باشد.
گاهی اوقات وقتی دارم مینویسم قشنگ تصور میکنم مخاطبم حوصله ندارد. در حالت سردرد و بی حالی کامل دوست دارد چیزی بخواند که حالش خوب شود. بعضی ها دوست دارند داستان بدکارگی آدمها را بخوانند تا به طرزی خوشحال از روزمره فرار کنند. بعضیهای دیگر هم فقط به تلقینهای مثبت نیاز دارند. جرات ندارم دربارهاش بنویسم. الکی به خودم میگویم تو که مناسبتی نویس نیستی. پلاسکو هنوز فاضلاب دارد که باهاش میشود خبر درست کرد. ادامه مطلب ...
اولین باری که یه داستان برای یه سایت اینترنتی دادم ماجرا از این قرار بود که یکی از دوستان گفت: تو مثلا مینویسی؟ خوب یه داستان بده یه جا منتشر کنن. گفتم: باشه تلاشم رو می کنم. آمدم خانه. بالاخره راضی شدم یک چیزی را بسته بندی بهتری بکنم و برای چند جا بفرستم. سرچ کردم و چند تا سایت داستانی پیدا کردم. برای همه شان همین یک نسخه را فرستادم، بلکه یک جایی منتشر شود. اصلا اعتماد به نفس نداشتم. بعدش جوابها جالب بود. ادامه مطلب ...