ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک وخصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتیای هستند که اینطوری باشند: وقتی داشت عید میشد کلی اتفاقهای قابل توجه افتاد. مثلا یک تومان واریز کردند تا فقط معلوم شود طعم ملی شدن صنعت نفت چه طور است. تمامی هتلها به جز جزایر مارماریس، 75 درصد تخفیف دارند. بعد یکی آمد برای آنها دربارهی فریضهی خانه تکانی سخنرانی کرد. بعد از آن شخصی اولین قرارداد لوله پاک کنی برای پرسنل ادارهی آنها در شب عید را به همراه اولین لوله پاک کن مخصوص کارکنان این اداره، نشانمان داد. مدیر عامل هم آمد و تبریک گفت. بعد در پایان عدهای با قوطیهای پر از آجیل موسیقی نواحیلی مخصوص این اداره را که سالهاست دارد اجرا میشود، نواختند. خانمها بیشتر از قوطیهای پسته که شر شر خوب و گوش نوازی داشتند به هیجان آمده و دست زدند. در انتهای مراسم کمی هم از دیگر تاریخچهها و مراسمهای مربوط به نوروز گفتند. یکی از پیرمردهای اداره که میگویند ساعت خواندن بلد نیست و از روی آفتاب و مهتاب زندگی میکند آمد و رسم سمنو پزان این اداره را برای نسل جاری توضیح داد.او اعلام کرد که اعتقاد به بخت بلند جهت پاداش و دستمزد دارد و الا چیزی که از فضل پروردگار نباشد به پشیزی نمیارزد. لازم به توضیح است که درخشانترین بخش مراسم بخش اهدای جوایز بود چون آنهایی که در آموزشهای ضمن خدمت نمرههای عالی کسب کرده بودند، لوح زرین ویژهی این مراسم داده شد.لوح ویژه به طریقهی عجیبی در مراسم ساخته میشد. قطعهای طلا به اندازهی زبان فرد. ابتدا کارمند مورد نظر در جایگاه قرار گرفت. بعد با تاباندن نور و اندازه گیری طول سایهی زبان، تخمین موفقی از اندازهی زبان کارمند مورد نظر به دست آودند. بعد قرار شد تابلویی به شکل همان سایه و با همان ابعاد از ورقعهی طلا درست نموده و به کارمند مورد نظر اهدا نمایند. #bighanoon #عمار_پورصادق
Usa مخفف uoum ollahe sizdahe aban میتواند برای تمام بچه مدرسهایهایی که از این طرف صف میآمدند و از آن طرف در میرفتند، مهم باشد. یک تعطیلی گرانبها وسط روز. مثلا همین خانمی که از دیوار سفارت بالا رفت و آنجا مشغول نوشتن خاطراتش شد، چون سفارت، حیاط قشنگی داشت و جان میداد برای قدم زدن خانم و نوشتن این خاطرهها. ولی وقتی همه از جمله پسر ایشان راهش را از ته صف انتخاب کرد، ناظم هم صدایش درآمد. گفت: تا حالا دیدین مدرسه بیاد، گله برگرده؟ تا حالا شده کلاس بیاد، فقط آنتن برگرده؟